امام صادق ( علیه السلام ) به قدری با مردم مهربان بود و برای خوشبختی مسلمانان تلاش می کرد

که در اثر آن تلاش ها روز به روز بر عظمت آن حضرت افزوده میشد و در نتیجه دشمنان او

و در راس آنها منصور دوانیقی نتوانست وجود آن بزرگوار را تحمل کند و سرانجام توسط

مزدوران مرموز خود ؛ آن حضرت را با انگور زهر آلود کرد .

امام صادق ( علیه السلام ) در سال 148 هجری به دستور منصور مسموم و شهید گردید .

یکی از شاگردان امام جعفر صادق ( علیه السلام ) برای عیادت به بالین آن حضرت آمد دید آنچنان

ایشان لاغر شده که بیش از رمقی از وی باقی نمانده است . گریه کرد و امام به او فرمود :

چرا گریه میکنی ؟ او گفت آیا من که شما را در این حال می نگرم گریه نکنم ؟ امام فرمود :

گریه نکن همانا همه نیکی ها به مومن عرضه می شود . اگر اعضای بدن او قطعه قطعه شود

برای او خیر است و اگر سراسر بین مشرق و مغرب را مالک گردد باز برای او خیر است .

ابو بصیر می گوید : پس از شهادت امام صادق ( علیه السلام ) همراه بعضی از دوستان نزد حمیده

برای عرض تسلیت رفتیم . او گریه کرد و ما نیز گریه کردیم . آنگاه گفت : ای ابو بصیر اگر

امام را هنگام مرگ می دیدی چیز عجیبی مشاهده می نمودی . چشمهای خود را گشود و فرمود :

بستگانم را حاضر کنید . ما همه آنها را حاضر کردیم . به آنها نگاه کرد و فرمود : همانا شفاعت

ما نمی رسد به کسی که نماز را سبک بشمارد .

امام صادق ( علیه السلام ) از آنجایی که می دانستند خفقان حاکم بر جامعه مانع گسترش آثار

 آن حضرت و بازگویی حقایق برای آیندگان است وصیت کرد بعد از وی هفت سال در مراسم
حج مراسم سوگواری برایش تشکیل دهند و مقداری از اموال او را در

این مراسم به نیازمندان بدهند .


چنین وصیتی آن هم در موسم حج که مردم از اکناف و اطراف اجتماع می کنند حاکی از این است

که امام میخواست حقایق گفته شود تا مردم ظالم و مظلوم را بشناسند و از ماجراهای پشت
پرده نا آگاه نباشند و در نتیجه وظیفه اسلامی خود را تشخیص دهند